دلايل هايي براي ازدواج نكردن
در اين نوشتار بخشي از دلايل ازدواج نكردن را از زبان جواناني ميشنويد كه تنها ماندن را به داشتن زندگي مشترك ترجيح دادهاند.
اعتبارنوين: حرفشان بيكاري و نداشتن خانه و گراني هزينههاي زندگي نيست. نه اينكه چنين مشكلاتي نداشته باشند، اتفاقا تعدادي از آنها با اين موانع كوچك و بزرگ هم دست و پنجه نرم ميكنند، اما مسئله اين است كه حتي اگر اين موانع هم از سر راهشان برداشته شود، خيال ازدواج و تشكيل زندگي ندارند و تصميم گرفتهاند روزهاي جوانيشان را و حتي تمام عمرشان را در تنهايي و تجرد بگذرانند. براي بيسر و همسر ماندن هم هزار و يك دليل ميتراشند كه براي خودشان موجه و منطقي است، اما جامعهشناسان دلايلشان را چندان مقبول نميدانند و معتقدند تفكري كه در بعضي از جوانان امروزي و حتي ميانسالان جامعه حاكم شده و مانع ازدواج آنها ميشود، از فرهنگي نشأت ميگيرد كه با فرهنگ و باورهاي بومي و مذهبي ايرانيان قرابت چنداني ندارد.
زندگي مشترك بدون قيد و بند
روي يكي از نيمكتهاي بوستان دانشجو نشستهاند و اختلاطشان گل انداخته است. وقتي حرفهايشان به داد و هوار ميكشد، شبيه همسراني ميشوند كه چندين سال كنار هم زندگي كردهاند و براي آينده زندگيشان طرح و نقشه ميريزند و بحث و جدل ميكنند، اما رومينا و آرتين هنوز ازدواج نكردهاند و پس از گذشت ۷سال از آغاز دوران نامزديشان انگيزهاي براي شروع زندگي مشترك ندارند. رومينا ميگويد از صرافت ازدواج افتادهاند و نميخواهند زير يك سقف زندگي كنند. او كه در آستانه ۳۳سالگي به سر ميبرد، ميگويد: «تا ۱۰سال پيش تصور ميكردم زندگي يك خط مستقيم است كه بايد تمام مراحلش طبق عرف پيش برود، ولي كمكم به اين نتيجه رسيدم كه پايبندي به عرف و سنتها من و آرزوهايم را محدود ميكند. وقتي ميتوانيم بدون قيد و بندهاي ازدواج در كنار هم باشيم، چرا بايد تعهدات شرعي و قانوني را بهخودمان تحميل كنيم؟»
مقالات بيشتر:دفتر ازدواج در سهروردي
آرتين براي داشتن زندگي مشترك به اندازه رومينا بيانگيزه نيست. او كه به خواست رومينا نامش را از جواد به آرتين تغيير داده، ميگويد: «آدمها با گذشت زمان روحيات و انتظاراتشان از زندگي تغيير ميكند. مثلا ۷سال پيش كه ما با هم آشنا شديم، دوست داشتيم فرزنداني مشترك داشته باشيم، ولي كمكم به اين نتيجه رسيديم كه داشتن فرزند معنوي از ثمره حيات زيستي مهمتر است و سرپرستي يك دختر ۴ساله را قبول كرديم تا هم لذت پدر و مادرشدن را احساس كنيم و هم بهدليل داشتن تعهدات فرزنددارشدن از لذتهاي زندگي محروم نشويم.» آنها كودكي را كه سرپرستي ميكنند فقط گاهي اوقات به خانه ميآورند و در بعضي از سفرهاي خود او را به همراه ميبرند. در ساير ايام سال كودك آنها در يكي از مراكز بهزيستي زندگي ميكند. خانواده رومينا و آرتين با شيوه زندگي فرزندانشان چندان موافق نيستند، اما خواسته و ناخواسته تصميم آنها را پذيرفتهاند.
دنا و تولههايش خانواده من هستند
بخش زيادي از آپارتمان ۷۰متري سارا سهم دنا و ۳تولهاش است. سارا كه مستقل از خانوادهاش زندگي ميكند، دنا و تولههايش را همدم خود ميداند و زمان زيادي از شبانهروز را با آنها ميگذراند.
او ميگويد: «بهنظر من افراد فقط ازدواج ميكنند تا همدم داشته باشند و از تنهايي درآيند، اما در زندگي آنقدر همديگر را آزار ميدهند كه بيش از آنكه همدم يكديگر باشند، باعث ناراحتي و سلب آرامش يكديگر ميشوند.
من ترجيح دادم تنهاييام را با دنا پر كنم و همسري نداشته باشم.» والدين سارا از هم جدا شدهاند و او از زندگي مشترك آنها خاطرات خوشي ندارد. سارا تعريف ميكند: «وقتي بچه بودم پدر و مادرم بعد از سالها دعوا و مرافعه از هم جدا شدند و من با پدرم زندگي ميكردم. او با همسر دومش هم زندگي آرامي ندارد و با آنكه سالها با هم زندگي ميكنند، دائم در قهر و دعوا هستند.
اختلافات هيچكدام از آنها ريشهاي و عميق نيست و فقط بهدليل خودخواهي نميتوانند با هم خوب زندگي كنند. من با ديدن زندگي پدر و مادرم تصميم گرفتم هيچوقت ازدواج نكنم.»
او دنا را از تولگي بزرگ كرده و شاهد مادرشدنش بوده است. سارا ميگويد: «دنا و تولههايش مثل بچههايم هستند. آنها هيچوقت مرا ترك نميكنند، آزارم نميدهند و قدرشناس و مهربان هستند.» مخالفت پدر سارا با مراقبت و دلبستگي افراطي او نسبت به سگش، سبب شده سارا زندگي در آپارتماني نه چندان بزرگ در مركز شهر را به زندگي مرفه و آسوده در خانه پدري ترجيح دهد و با كار در يك مركز دامپزشكي مخارج زندگي خودش و خانواده دنا را تأمين كند.
خانوادهام واقعبين نبودند
سحر از آن دسته دخترهايي بوده كه از دوران نوجواني پوشيدن لباس سفيد عروسي آرزويش بوده و در روياهايش شاهزادههاي زيادي با اسب سفيد پشت در خانه پدري او صف كشيدهاند، ولي عريض و طويل شدن فهرست توقعاتش از شاهزاده روياهايش باعث شده تا امروز كه به دهه چهارم زندگياش رسيده، نتواند همسر دلخواهش را پيدا كند. او ميگويد: «واقعيت اين است كه بسياري از دختران فاميل از من شرايط ظاهري و اجتماعي بهتري داشتند و موارد مناسبتري براي ازدواج به سراغشان ميآمد، ولي من نميتوانستم بپذيرم با شخصي ازدواج كنم كه موقعيت اجتماعي پايينتري از همسران آنها داشته باشد.» او حالا كه به عقب برميگردد، معتقد است بعضي از خواستگارانش شرايط قابلقبولي داشتهاند كه اگر در انتخاب همسر سختگير نبود، شايد با آنها خوشبخت ميشد. سحر ميگويد: «بسياري از ملاكهايي كه ملكه ذهن من شده بودند، بازتاب انتظارات و آرزوهاي پدر و مادرم بودند. آنها با اطرافيان و نزديكانمان چشم و همچشمي داشتند و نميخواستند زندگي دختر آنها از زندگي بقيه دختران فاميل سادهتر باشد. من هم دوست داشتم آرزوها و خواستههاي آنها را برآورده كنم.» شرايط خواستگاراني كه حالا در خانه سحر را ميزنند، با ايدهآلهاي روزهاي جواني او فرسنگها فاصله دارند، ولي اگر در انتخابش آزاد بود، ترجيح ميداد يكي از آنها را براي زندگي انتخاب كند: «هر چه سن دختر بيشتر شود، انتخابهايش محدودتر و تعداد خواستگارانش كمتر ميشود. شرايط آنها هم به مقبولي گذشته نيست، ولي خانوادهام هنوز هم حاضر نيستند واقع بين باشند و توقع دارند با فردي ازدواج كنم كه موقعيت اجتماعي بالايي داشته باشد.» در فاميل سحر هر روز قيد و بند تازهاي بر دست و پاي دختر و پسرها بسته ميشود و آداب و رسوم ازدواج سختتر و پرهزينهتر ميشود. او ميگويد: «يكي از همكارانم كه چند سال پيش براي ازدواج با من پا پيش گذاشت، مرد محترم و باشخصيتي بود، ولي خانوادهام آنقدر سنگ پيش پايش گذاشتند كه در مرحله آشنايي با هم دچار اختلاف شديم و نتوانستيم به تفاهم برسيم.»
مجرد باشم آزادترم
سحر پرستار است، اما بخش مهمي از درآمدش صرف ساختن ويترين زندگياش ميشود كه با متن و واقعيت زندگياش چندان همخواني ندارد. او ميگويد: «چون خانوادهام دوست دارند با خانوادههايي وصلت كنند كه از نظر مادي در سطح بالايي هستند، سعي ميكنند خود را مرفه نشان دهند. درآمد خانواده من براي داشتن يك زندگي معتدل و راحت مناسب است، ولي هميشه با تحمل سختيهاي زياد سعي كردهايم خودمان را در شمار خانوادههاي مرفه فاميل قرار دهيم.» سحر فكر ميكند اگر معيارهاي خانوادهاش تغيير كند، او ميتواند زندگي خانوادگي آرامي داشته باشد. خواهر سحر برخلاف او به داشتن زندگي مشترك چندان علاقهاي ندارد، او كه چند سالي از سحر كوچكتر است، ازدواج را مانع پيشرفت زنان ميداند و ميگويد: «من تا زماني كه ازدواج نكردهام آزادم و ميتوانم در شغل و درسم پيشرفت كنم، ولي اگر ازدواج كنم، بايد سهم قابل توجهي از زمان و انرژي خود را به وظايف همسري و مادري اختصاص دهم.»
چرا بايد مسئوليت ديگري را بپذيرم؟
ياسر هنوز جوان است و تا رسيدن به سن ميانسالي فرصت دارد، ولي از پا گذاشتن به زندگي مشترك و پذيرفتن مسئوليت زندگي مشترك واهمه دارد. او دانشجوي رشته پزشكي است و ميگويد: «درحاليكه من مطمئن نيستم ميتوانم براي خودم زندگي راحت و خوبي فراهم كنم، چرا بايد مسئوليت يك آدم ديگر را بپذيرم؟» ايدهآلهايي كه ياسر براي انتخاب همسرش تعريف كرده، رؤيايي و دست نيافتني بهنظر ميرسند. او ميگويد: «من خوشبخت شدن را فقط در ازدواج نميبينم و فقط اگر روزي با يك دختر بسيار استثنايي و خاص برخورد كنم، براي داشتن زندگي مشترك تصميم ميگيرم.» او به فعاليتهاي اجتماعي و فرهنگي علاقه دارد و فكر ميكند دغدغههاي خانوادگي او را از دل مشغوليهايش دور ميكند.
وحيد همكلاسي ياسر است. او قصد ازدواج دارد و يكي از همكلاسيهايش را براي همسري خود درنظر گرفته است، ولي تا زماني كه شرايط اقتصادي روبهراهي نداشته باشد، حاضر نيست زندگي مشتركش را شروع كند.
او ميگويد: «پدر و مادرم زندگي خودشان را مثال ميزنند و معتقدند در جريان زندگي شرايط رفاهي افراد هم فراهم ميشود و نبايد بهدليل نداشتن شرايط اقتصادي از شروع زندگي مشترك خودداري كنيم. آنها بهدليل داشتن اعتقادات مذهبي، به تأخير انداختن ازدواج را كه سنت ديني است، نادرست ميدانند و معتقدند ازدواج كردن باعث بركت و افزايش رزق و روزي ميشود، ولي من مانند آنها فكر نميكنم و تا زماني كه به همه هدف هايم دست پيدا نكنم و شرايط اقتصادي ايدهآلي نداشته باشم، نميتوانم به زندگي مشترك فكر كنم.»
مقالات ديگر:مركز مشاوره سعادت آباد
برچسب: ،